به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش


به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش

مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا


همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش

به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را


به دست خویش که آتش زند به خانهٔ خویش

مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا


به ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش

ز رشک تا که هلاکم کند به دامن غیر


چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش

رهی به ناله دهی چند دردسر ما را؟


بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش